جریان عرفانى کریشنامورتى
نام پژوهشگر : عباس خسروى
تاریخ درج : ۵/۶/۱۳۸۴
منبع :
شرح : جیدو کریشنامورتى (J. Krishnamurti) به سال ۱۸۹۵ میلادى در جنوب هند زاده شد. وى تحصیلات خود را در انگلستان گذراند. و در دوره جوانى، به انجمن حکمت الهى و عرفان که زیر نظر خانم آنى بیزانت (Annie Besant) اداره مىشد، وارد شد. بر اثر شوقانگیزى این گروه، ادعاى پیشوایى کرد، امّا در سى و دو سالگى خود را از این سمت رهانید و سازمان گستردهاى را که به نام وى بنا کرده بودند، از میان برداشت و اعلام کرد که نمىخواهد پیروى داشته باشد. از آن پس، بیشترین سالهاى عمر خود را وقف بحث، گفتوگو و سخنرانى براى جوانان و دانشجویان در امریکا، هند، استرالیا، اروپا و انگلستان کرد. بیش از شصت اثر از وى به یادگار مانده و چاپ شده است.
او به سخن گفتن بسنده نمىکرد، بلکه چون کودکان و نوجوانان را امید آدمیان عصر نو مىدانست، براى دگرگون ساختن شیوههاى آموزش که تنها به جویندگان دانش (چه باید آموخت) را آموزش مىدادند، به شیوه چگونه باید اندیشید روى آورد، و مدرسههاى گوناگونى در هند، اروپا و امریکا برپا داشت، تا شاگردان آنها، بیرون از خشکاندیشیهاى ملى، نژادى، دینى، طبقاتى و فرهنگى، پرورش یابند. این کار وى، بر بنیاد اندیشهاى استوار بود که وى بدان گرایش داشت و آن این بود: انسان براى دستیابى به آزادى و رهایى باید هر آن چه که وى را از هدف باز مىدارد، کنار بنهد، از جمله بازدارندههاى این راه و رهزنان نیرومند، همان آداب و رسوم و سنن و عقاید حاکم بر جامعه و مردم است. هدف از آموزش در چنین جامعههایى هماهنگى با آنهاست و این درست همان چیزى است که وى خطرناک مىداند و هشدار به رهایى از آن مىدهد.
وى پس از گذشت نود سال، که در پى آواز حقیقت مىدوید، در سال ۱۹۸۵ میلادى درگذشت.
آن چه در این گفتار خواهد آمد، کوششى است ابتدایى در جهت شناخت کریشنامورتى که خود وى اگر مىبود، شاید آن را برنمىتافت، همچنان که او بر این نظر نبود راه و رسم نوى فرا روى مردم گشوده است، بلکه پیام و تلاش نود سالهاش همین یک نکته بود: خودت را بشناس و در پى حقیقت باش.
کریشنامورتى که زاده هند بود، با فرهنگ هند آشنایى وافرى داشت، و از آن جا که اندیشههاى فرزانگان هند به دیگر سرزمینها نیز راه یافته بود، از جمله چین و ژاپن، وى از فرهنگ چینیان و ژاپنیان نیز آگاه بود. از دیگر سو، چون در انگلستان و امریکا پرورش روحى یافته بود، از فرهنگ نوین اروپا و امریکا نیز بهرههاى بسیارى برده بود.
در آغاز گفتار، براى آگاهى بیشتر، گوشههایى از یکسانیها و همانندیهاى اندیشههاى کریشنامورتى با اندیشههاى هندى، چینى و ژاپنى و فرهنگ نوین اروپا و امریکا را بررسى مىکنیم.
معرفى کوتاه انجمن حکمت و عرفان:
در شکلگیرى این انجمن، دو تن نقش داشتند: خانم هلنا پترو وانابلاوتسکى (۱۸۹۱-۱۸۳۱م.) که اهل روسیه بود و در تبت مىزیست.
سرهنگ هنرى استیل آلکات، از پژوهشگران روح و روان ایالات متحده. در سال ۱۸۷۵م. انجمن حکمت و عرفان به سرپرستى آلکات بنیاد شد. و در سال ۱۸۷۹م. در هند اعلام موجودیت کرد.
جوهر اصلى این بنیاد عبارت است از:
بازیابى حقیقت در مذهبهاى باستانى شرقى.
پژوهش در قانونهاى شرح داده نشده طبیعت.
گسترش و رواج برادرى جهانى انسانها، بدون توجه به نژاد، جنسیت و طبقه اجتماعى.
خانم هلنا پترو وانابلاوتسکى با نگارش دو اثر مهم به نامهاى:
ـ Isis Unveiled، ایزیس، الهه حاصلخیزى برون از پرده تاریکى در ۱۸۷۷ و
ـ The Secret Doctrine، حکمت پنهان در ۱۸۸۸، اصول زیربنایى، تئوسوفیستها را به یادگار گذاشت.
پس از مرگ آلکات به سال ۱۹۰۷ خانم آنى بیزانت جانشین وى شد.
کریشنامورتى در سال ۱۹۰۹م به انجمن پیوست و در سال ۱۹۱۱ انجمن ستاره شرق “The Order of the Star in the East” به ریاست کریشنامورتى بنیان نهاده شد. هدف از بنیانگذارى انجمن این بود که در درون یا بیرون انجمن، همه کسانى را که چشم به راه معلم جهاناند و مىخواهند در افتخار باشکوه مهیا ساختن راه منجى سهمى داشته باشند، در یک پیکر گرد آورد. این روند تا سال ۱۹۲۱م. ادامه یافت، امّا در درون کریشنامورتى کشمکشهایى در گرفته بود:
در درون من آشوبى برپاست؛ امواجى که به آرامى پایین و بالا مىروند، اما با اطمینان، به چه قصد و منظورى، نمىدانم، نبردى مستمر و باز هم نبرد و باز هم نبرد…
اما این نبردهاى درونى فکر کریشنا را صیقلى کرده و آماده یک حرکت نو ساخته بود. وى سرانجام به سال ۱۹۲۹انجمن ستاره شرق را به عنوان رئیس آن، در حضور خانم آنى بیزانت و بیش از سه هزار عضو در عین ناباورى همگان منحل کرد.
کریشنامورتى و اندیشههاى هندى
از آن جا که کریشنامورتى زاده هند بود، با فرهنگ، اندیشهها و جهانبینىهاى هندى آشنایى داشت و از مکتبهاى گوناگونى که در هند رایج است، آگاه بود. وى بویژه با آیین هندویى، اوپانیشادها، بهاگودگیتا، مهابهاراتا، و آیین بودا، آیین یوگا و سانکهیا که همانندى زیادى با یوگا دارد، آشنایى فراوانى داشت.
از گزارههاى مورد علاقه وى، رنج است و راه رهایى از آن. این اندیشه (رنج) از نشانههاى آشکار اندیشه هر انسان هندى است، و خود زاده قانونى کلىتر به نام کارما و اعتقاد به رهایى از چنگال مرگ و زندگى به شمار مىرود.۱
آیین سانکهیا، با پذیرش وجود رنج و تقسیم آن به رنج طبیعى و رنج ماوراءالطبیعى، و تقسیم رنج طبیعى به بیرونى و درونى، راه گشایشى براى این مسئله بنیادى زندگى مىیابد.
آزادى که موضوع دیگر مورد علاقه کریشناست، خود زاده همین بحث (رنج) است. انسان چگونه باشد تا از رنجها رها گردد و به آزادى (موکشا) “Moksa” دست یابد؟ آزادى مورد پسند کریشنا، آزادى سیاسى ـ اقتصادى نیست، بلکه آزادى روح و روان فرد است از هر قید و بندى که آن را در چنگ خود گرفتار کرده است. و این نگرش برگرفته از همان آیینهاى گوناگون هندى است؛ چرا که آزادى براى آنها رسیدن به تجرد روح و دستیابى به حالت رهایى و گسستن روح از جهالت مادى و این جهانى، همان آزادى است.
آیین یوگا و ارتباط اندیشههاى کریشنامورتى با آن
چیست؟ و چه نیازى بدان هست؟ باید بار دیگر به همان بحث (رنج جهانى) روى آوریم و بگوییم: چون این جهان گذران که پر از ناکامى و سرریز از سختى است، و هر آن چه در آن است رنج آفرین است، و زاده رنج، آن چه فراروى حکیم فرزانه رخ مىنماید، رهایى از این رنج و یافتن راه بیرون شد از این گرداب پرآشوب است.
راه آزادى “moksa” در مکتبهاى فلسفى هند به شیوههاى گوناگون مورد ارزیابى قرار گرفته است. آیین یوگا، شیوهاى براى رهایى از این رنج و درد را فراروى همگان نهاده است. بر اساس این آیین، راه رهایى تنها در نظرورزى و اندیشهها نهفته نیست، بلکه انسانها بایستى پس از آگاه شدن به عمل روى کنند.
راه رهایى از آشفتگى و پراکندگى روحى که آفریننده رنج و سختى است و ذهن را همیشه در جنبش و تکاپو دارد، تمرکز نیروى خرد در نقطهاى واحد است، به گونهاى که ذهن از پراکندگى همه جانبه خود دست بردارد و متوجه نکتهاى واحد شود.۲
امورى همانند تمرکز، توجه و مراقبه که مورد علاقه کریشنامورتى است، همه ریشه در آیین یوگا دارد.
تمرکز نیروى معنوى دارانا “dharana” و تفکر و مراقبه دیانا “dhyana” و وصال مطلق یا مقام فنا و استغراق سَمادى “Samadhi” سه اصل عضو آخر یوگا هستند که بشدت مورد علاقه کریشنامورتى بودند. گرچه وى آنها را نیز مورد نقد و ارزیابى دوباره قرار مىدهد و شکل موروثى آنها را برنمىتابد. از میان این سه، مراقبه را از آن جا که در دیگر مکتبهاى هندى و همچنین مروجان آنها در دنیاى غرب هوادارانى دارد، بیشتر به سنگ محک تجربه مىسنجد.۳
کریشنامورتى و اندیشههاى چینى
اندیشههاى کریشنامورتى در برخى موارد یادآور اندیشههاى لائوتزو، فیلسوف بزرگ چینى است.
اندیشه بنیادى و هسته مرکزى نظام فلسفى لائوتزو همان اندیشه وو ـ وى یا بىعملى است.
آن گاه که فرزانه عمل مىکند، در آرامش ووـ وى مىآرامد، آن گاه که تعلیم مىدهد، دستور خاموشى را به جا مىآورد!
دائو هرگز کارى نمىکند، اما کارى نیست که نکرده مانده باشد، این راه ووـ وى است.۴
فلسفه لائوتزو، آرمانى شدن طبیعت و کاستن از ارج هنر (فن و صنعت) است. به نگرش وى، انسان در آغاز شادمان است، اما در نتیجه دگرگونیهایى که جامعه پدید مىآورد، ناشاد مىشود. بهترین راه شادمانى، دامن فراچیدن از تمدن تصنعى کنونى و زیستن در پیوند آرام با طبیعت است.
در نظرگاه لائوتزو، جهان در فرآیند شکفتن (تکامل) زاینده متضادهاست.
هر نمودى ضد خود را در خود دارد، از این روى، زندگانى مرگ را و روشنى تاریکى را و نیکى بدى را. جهان آمیزهاى از جفتها و اضداد است که ویژگى بنیادىشان این است که از بودن و نبودن ساخته شدهاند.
از دیگر نکتههاى برجسته فلسفه لائوتزو، پیوند انسان با چیزهاست.
لائوتزو میان چیزها و انسان خطى نمىبیند که آنها را از هم جدا کند. اندیشه او یگانهگراست و مىکوشد یگانگى فرد را با کل شرح دهد.۵
کریشنامورتى در پرده برانداختن از اندیشههاى خود، گویا سخنان لائوتزو را بار دیگر با زبانى جدا و ناسان به گوش آزادىخواهان از قید و بند طبیعت مىرساند که راه رهایى شما، رهایى از قید و بند طبیعت نیست، بلکه هماهنگى و وابستگى و دلبستگى کامل به طبیعت است؛ بازگشت به حالت نخستین.
ترس از مرگ، مسئله مهمى است که کریشنامورتى آن را همه جا گوشزد مىکند. در این باره، جوانگ زه، پیرو و مفسر بزرگ لائوتزو بر این نظر است که هراس از مردن، یکى از خاستگاههاى اصلى ناشادى (و لذت) انسان است؛ اما مىآموزد که این هراس، از راه فهمیدن بىمعنى نمیشود.۶
کریشنامورتى و آیین بودایى
ییکى از همانندیهاى اندیشههاى کریشنامورتى با آیین بودایى رنج و راه رهایى از آن است. آیین بودایى آغازین، سه اصل بنیادى دارد:
۱٫ ناپایندگى. همه چیز ناپاینده است.
۲٫ رنجِ بردن. همه چیز رنج است.
۳٫ نداشتن خود. هیچ چیز خود نیست.
و بر بنیاد این سه اصل، چهار حقیقت عالى نهاده شده است:
۱٫ حقیقت رنج. هر هستى رنج است.
۲٫ خاستگاه رنج. عطش (خواهندگى) علت رنج است.
۳٫ رهایى از رنج، یعنى فرونشاندن خواهندگى و عطش که به فرو نشاندن رنج مىانجامد.
۴٫ راهى که به فرونشاندن رنج مىانجامد.
حقیقت چهارم خود همان راه هشتگانه عالى است، از این قرار:
شناخت درست، اندیشه درست، گفتار درست، کردار درست، زیست درست، کوشش درست، آگاهى درست، و یکدلى درست.
از دیدگاه بودا، رنج نتیجه دوباره زاییده شدن کارماست. کارما ثمره کارهایى است که بنا بر قانون علت و معلول اثرگذارند. کارما انسان و جهان را به فرمان دارد و علت آن نادانى است که سبب زنجیرى از تولدهاى پیاپى گردونه (سَمساره) مىشود.
نظریه نادانى در دوازده حلقه زنجیر علّى این گونه بیان شده است:
در آغاز نادانى است.
از نادانى، کارماسازى برمىخیزد.
از کارماسازها، دانستگى برمىخیزد.
از دانستگى، نام و شکل.
از نام و شکل، شش بنیاد حس.
از شش بنیاد حس، تماس.
از تماس، احساس.
از احساس، تشنگى.
از تشنگى، دلبستگى.
از دلبستگى، وجود یا شدن.
از وجود، تولد.
و از تولد رنج برمىخیزد.۷
کریشنامورتى در جاى جاى گفتههاى خویش، به پارهاى از این امور مىپردازد، بویژه موضوع دانستگى که سرانجام پند او این است که باید از هر دانستگى رها شد تا آزاد گشت و انسان شد.
از اندیشههاى درخور بحث کریشنامورتى نظریه شناسایى وى است. به نگرش وى، تمام دانش ما در حقیقت، پندارى بیش نیست، و شناسایى حقیقى آن گاه رخ مىنماید که بین شناسایى، و شناخته شده و شناسا یگانگى برقرار شود.
حال اگر این اندیشه را ریشهیابى کنیم، به نظریه شناخت بودایى خواهیم رسید. پیروان بودا پس از گذشت زمانى از مرگ بودا دو گروه شدند، گروه بیشتر مهایانا و گروه کمتر هینایانا نامیده شدند.
هر یک از این گروهها خود بار دیگر به مکتبهاى گوناگونى تقسیم شدند؛ از مهایانا دو گروه فلسفى جدا شد: مکتب فلسفى یوگاچاره و مکتب فلسفى مادیامیکا.
بنا به نگرش یوگا چاره، سه گونه شناسایى داریم:
الف. پندارى یا خیالى
ب. نسبى
ج. مطلق
تمام رنجها و گرفتارى ما در زندگى، ثمره شناسایى خیالى و پندارى ماست. اندیشه خودپرستى و خودمحورى وابسته به این مرتبه از شناسایى است. این اندیشه خود موجب عقاید و اعمالى مىشود که از نادانى سرچشمه مىگیرد؛ خواه اعمال دینى باشد، خواه چیزهاى دیگر بر بنیاد این اندیشه است که مىاندیشیم که هرچه مىنماید که هست، در واقعیت هم هست.
گونه دوم شناسایى، شناسایى نسبى است؛ گاهى این شناسایى را حقیقت مىپندارند، گویا ما نمىتوانیم حقیقت مطلق را در زندگى روزانهمان بشناسیم، از این رو حقیقت نسبى را براى حوزه تجربه انسانى کامل یا مطلق مىدانند، اما این شناسایى تجربه درونى نیست. بنا به نظر بوداییان همه اندیشهها، تعلیمها و کتابهاى مقدس و اعمال دینى و نیز خود آیین بودا، نسبىاند.
شناسایى مطلق از آن روشنى یافتگان است. یافتن این شناسایى، حاصل تجربه درونى است، و هر کوششى که در شرح آن به کار برده شود، از حوزه نسبیت است. این شناسایى کامل یا روشن شدگى، (اشراق) است که به رهایى نهایى نیروانا مىانجامد.
شناسایى نسبى، تا زمانى که هستى نسبى ما ادامه دارد، داراى ارزش ویژه خویش است. خطا، آن گاه روى مىدهد که شناسایى نسبى را شناسایى مطلق بینگاریم.۸
کریشنامورتى و فرهنگ نو غربى
برخى از تحلیلهاى کریشنامورتى درباره اندیشه و تفکر و ذهن و شناسایى، ما را به مکتبهاى روانشناسى جدید در جهان غرب رهنمون مىشود؛ روانشناسانى مانند یونگ، فروم، فروید، و کارن هورنى.
کریشنامورتى مسائلى همانند مرگ و ترس در برابر زندگى جاوید و آرامش و امنیت را مورد کندوکاو قرار مىدهد و در ریشهیابى آنها شیوه پژوهشگران روان غربى را مدنظر دارد. گرچه ضمیر خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه فروید را نمىپذیرد، به جاى آن بخش پنهان و بخش آشکار ذهن را مىگذارد.
شخص آگاه به اندیشههاى غربى، چگونگى اثرپذیرى کریشنامورتى را خود درمىیابد، به گونهاى که گویا در تحلیل مباحث فکر، خاطره، حافظه، تجربه و سرانجام دانشاندوزى، همان شیوه دانشمندان علوم تجربى را به کار مىبرد و به شیوه آن دانشمندان مىخواهد پرده از رازهاى پنهان در دریاى بیکران فکر و اندیشه براندازد و هر آن چه را در گوشه و کنار ذهن انسانها مىگذرد بر آفتاب اندازد.
کریشنامورتى، هنگامى که نظام آموزشى جهان را ارزیابى مىکند، بر آن ایراد مىگیرد. بر این نظر است که این نظام سبب پرورش انسانهاى آزاد نمىشود، بلکه آنان را بر اساس الگوهاى از پیش تعیین شده شکل مىدهد. به نظر وى، راه رهایى، دگرگونى نظام آموزشى است. هدفهاى آموزشى نوین را که با براندازى هدفهاى پیشین میسر است، پیشنهاد مىکند. خود او این گونه مراکز آموزشى را در گوشه و کنار جهان بنیاد نهاده است. وى همچنین اقتدار و مرجعیتپذیرى انسانها را ویرانگر وجود آنان مىداند و آموزه وى براندازى این سیطره و سلطه بر ذهن و فکر و جان و جسم بشر است.
فلسفه آموزش و پرورش از دیدگاه کریشنامورتى:
انسان به یک دلیل وجود دارد، و آن درک حقیقت و خداست.۹
فقط انسانهایى که در جستوجوى حقیقت و خداوند هستند، مىتوانند یک تمدن جدید و فرهنگ نو به وجود آورند.۱۰
به هر نوشته کریشنامورتى نگاه کنیم، در آغاز کار وى را همانند پرخاشگرى مىبینیم که به هر آن چه هست، و هر آن چه انجام مىدهیم و انجام مىشود، با چشم خردهگیر تیزبین و بلندپرواز مىنگرد. از کاوش در آن دست برنمىدارد، تا آن جا که آن را به تاروپودهایش بخش کند و هر بخش را به دقت بسنجد و سرانجام آن را عریان در برابر دیدگان ما بگذارد تا خود داورى کنیم.
بنا به گفتههاى خودش، وى سخنگویى بیش نیست که به آن چه مىگوید باید گوش سپرد، نه به خودش به عنوان سخنگو. وى در ابراز اندیشه، به خود نقش ابزار مىدهد و نه بیشتر از آن. اگر از اندیشیدن در گفتههایش به کنجکاوى درباره خودش بپردازیم ـ بنا به اظهارات خود وى ـ از حقیقت بازمانده ایم، و خود او بند راه اندیشه ما شده است.
از آن جا که تمام گفتهها و نوشتههاى وى بر بنیاد اندیشهاى ویژه، نهاده شده است که آن خود ریشه در گونهاى آموزش و پرورش دارد ـ گرچه شاید خودش از آن گونه آموزش و پرورشى که مىگوید، بهرهاى نبرده باشد ـ که وى ویژگیهاى آن را نام مىبرد و راهبردى نو به آموزش و آموزگاران و جامعه دارد. ما در این پژوهش، نگرش ویژه کریشنامورتى را درباره آموزش و پرورش، مورد بازخوانى و بازشناسى قرار مىدهیم.
۱٫ درک معناى زندگى و کشف آن در لحظهها: یکى از کارکردهاى خویشکارى آموزش این است که به دانشآموز و دانشجو، توانایى دریافت معناى زندگى را بدهد، چراکه:
زندگى چیزى است بسیار گسترده و ژرف، یک راز بزرگ، یک دشت پهناور که در آن ما ـ انسانها ـ نقش داریم.۱۱
این که زندگى چیست؟ نگرش ویژه کریشنامورتى را در بخش زندگى از دیدگاه وى به بوته بررسى قرار خواهیم داد.
۲٫ پرورش هوش: هوش نزد وى، همان مجموعه دانشها و فنون نیست، شاید فردى در رشتهاى ویژه کارشناس و ماهر باشد، اما از هوش هیچ بهرهاى نبرده باشد. هوش چیز دیگرى است. براى پاسخ پرسشهاى بنیادى ما نیازمند هوش پویا و کارآمدیم:
هوش توانایى آزاد فکر کردن است، بدون هیچ گونه ترس و قاعدهاى، تا این که بتوانیم خودمان حقیقت و واقعیت را دریابیم.۱۲
هوش با فکر و ذهن فرق دارد. به این فرق در عنوان فکر، فکرکننده و… خواهیم پرداخت.
۳٫ آموزش زندگى بدون ترس، و آزادىبخشى براى ساختن جهان نو. لازمه فراهم آوردن جامعهاى خالى از ترس، بسیار فکر کردن است، حتى تا آن جا که دانشآموزان نیز باید به جاى آموزگاران بیندیشند.
براى پدید آوردن جایى و مکانى آزاد براى زیستن هم اکنون باید خود قیام کنیم تا واقعیت را دریابیم، نه این که خود را با جهان وفق دهیم، زیرا تنها کسانى مىتوانند واقعیت را دریابند که در حال شورش مدام باشند، نه افرادى که خود را با محیط وفق مىدهند و دنبالهروى گذشته و پیشینیان هستند.
اگر بترسید، نخواهید توانست به پژوهش بپردازید، ببینید و بیاموزید، و نمىتوانید به گونه ژرف آگاه باشید. تنها آن گاه که به گونهاى همیشگى پژوهش مىکنید، مىبینید، و مىآموزید، قادر خواهید بود حقیقت، خدا و عشق را بیابید.۱۳
۴٫ کمک به انسانها تا از هیچ کس پیروى و تقلید نکنند و به آزادى واقعى برسند. در نگاه کریشنامورتى وظیفه آموزش، ساختن و پرورش انسانى است که تمام اندیشهها، احساس و مهرورزیهاى او هماهنگ با یکدیگر رشد کند و فرد خودش شود. و این البته مشکلترین کارهاست.
روح انسان، بسیار پیچیده است، تنها آن چیزى نیست که به مدرسه مىرود، میجنگد، بازى مىکند و مىترسد، بلکه جوهرى نهفته و پنهان است. روح نه تنها از تمام افکارى که در مغز است، تشکیل شده، بلکه در برگیرنده چیزهایى است که از راه دیگر مردم، کتابها، روزنامهها و رهبران در مغز جاى گرفته است.
آن گاه که نمىخواهید مانند کسى باشید، نمىخواهید پیروى کنید، آن گاه که دنبالهرو نیستید، در حقیقت به این معناست که در حال قیام علیه همه آداب و رسوم هستید و در تلاشید که چیزى بشوید. این تنها قیام واقعى است که به آزادى مىانجامد. پرورش آزادى وظیفه واقعى آموزش است. آن گاه که آزاد پرورش یابید، توانا خواهید بود یک جهان نو پدید آورید.۱۴
۵٫ شناخت تباهى این جهان تباه شده: هدف آموزش، تربیت افراد کاردان، ماهر در رشتههاى گوناگون دانش نیست، گرچه ممکن است به تربیت این افراد نیز همت گمارد، بلکه آموزش بایستى به دانشآموز کمک کند تا استخوانبندى جهان فاسد و نابودشدنى را بشناسد، و بگذارد تا در آزادى رشد کند، و یک جهان نو دگرگونه بسازد. در آن جهان تنها افرادى باید باشند که قیام مىکنند؛ یک قیام کلى و یکپارچه علیه جهان کهنه و فرسوده.۱۵
۶٫ ساختن جهان نو: آموزش نه تنها براى کمک کردن جهت رهایى از بندهاست، بلکه براى یارى رسانى به دانشآموز است تا به تمام پایهها و مرحلههاى زندگى روزمره پى ببرد، تا بتواند در آزادى رشد کند و یک جهان نو بسازد.
زمانى که هیچ چیز را کورکورانه نپذیریم و خود بپرسیم، به پژوهش بپردازیم و رخنه کنیم، بینشى پیدا مىکنیم که از آن آفرینندگى و شادى پدید مىآید.
ناخشنودى از وضعیت موجود، همانند شعلهاى است که اگر آن را با نیروى شادى و محبت زیاد نگه داریم، اهمیت بسیار زیاد پیدا مىکند، زیرا نیرویى است سازنده و آفرینشگر. به این منظور باید به شیوه درست، آموزش ببینید؛ آموزشى که به شما یارى رساند و فضا بدهد، فضا براى رشد ذهن، تا گرفتار هیچ گونه ترسى نشوید.۱۶
۷٫ اعتمادبخشى: نه تنها باید آموزش به فرد اعتماد به نفس ببخشد، بلکه بالاتر از آن باید اعتماد به مفهوم کلى نیز به او بدهد. وظیفه آموزش آن نیست که شما را با الگوى اجتماع هماهنگ سازد، بلکه برعکس، باید به شما یارى برساند تا بتوانید مطالب را دقیق و عمیق درک کنید، و خود را از قید الگوى اجتماع رهایى دهید و به صورت فردى درآیید بدون خودبینى، اما داراى اعتماد، زیرا آن گاه براستى پاک و بىآلایش خواهید بود.۱۷
۸٫ کمک براى کشف زیبایى درونى: زیبایى درونى یک احساس ژرف دینى است. ذهن انسان درگیر کارهایى است که به پراکندگى فکر او دامن مىزند، بر آموزش است که به آموزش پذیران یارى کند تا زیبایى درونى را کشف کنند که بدون آن شکل و حرکات بیرونى مفهومى نخواهد داشت. انجام بسیارى از کارها بدون درک مفهوم آنها، ما را در درک مفهوم واقعى زیبایى یارى نمىکند.
ذهنى که به ملت، گروه و جامعه خاصى بستگى ندارد، از جاهطلبى و ترس آزاد است، همیشه در عشق و محبت شکوفا مىشود. در حرکت به سوى واقعیت زیبایى را درمىیابد. ذهن حساس نسبت به زشتى و زیبایى یک ذهن خلاق و داراى درک نامحدود است.۱۸
۹٫ رها ساختن انرژى انسان در راه جستوجوى حقیقت و خدا: انسان سرشار از انرژى است. اگر در پى حقیقت نباشد، این انرژى ویرانگر خواهد شد. از این روى جامعه، فرد را مهار میکند و به او شکل مىبخشد که در نهایت انرژى او سرکوب مىشود. اگر انرژى در جستوجوى حقیقت باشد، آراستگى و بِه سامانى خود را به وجود مىآورد، و دیگر نیازى به بِه سامانى بیرونى نیست. فرد جویاى حقیقت، بىاختیار، یک شهروند خوب مىشود که برابر الگوى هیچ جامعه یا دولت خاصى نیست.
انسان، تنها به یک دلیل وجود دارد و آن درک حقیقت و خداست، و این انرژى را نیز داراست. آموزش درست باید بر بنیاد رها ساختن این انرژى در راه جستوجوى خوبى، حقیقت و خدا که از فرد یک انسان واقعى و شهروند خوب مىسازد، بنا شود.۱۹
جامعه، ما را از راه آموزشِ سنتها، مذهب و فرهنگ، گام به گام خفه مىکند. وظیفه آموزش واقعى بیدار کردن انرژى ما و به حرکت درآوردن، حفظ و تواناسازى آن و در عین حال محدود کردن و استفاده از آن براى کشف واقعیتهاست. در آن هنگام انرژى انسان زیاد و بىپایان خواهد بود و جامعهاى نو پدیدار خواهد شد.۲۰
ذهنشناسى مورتى
ذهن امروزین ما گرفتار دو، چرخه است که رهایى از هر دو بر همگان لازم است. نخست چرخه زمان، دانش، اندیشه و کنش که این خود چرخهاى دیگر به دنبال دارد و آن چرخه تجربه، دانش، خاطره، اندیشه و کنش است. ذهن ما این گونه برنامهریزى و شرطى شده است. ویژگى و پویش اندیشهها این است.
ذهن گرفتارِ دو چرخه
گرچه اندیشه به خود مىگوید: من براى عمل کردن آزادم، اما او هیچ گاه آزاد نیست، زیرا بر پایه دانش است، و دانش همواره کرانمند است؛ چرا که جزئى از زمان است، از این رو هر کنشى که اندیشه پدید مىآورد، کرانمند است، چنین محدودیتى جداکننده است و ستیزه پدید مىآورد.۲۱
ریشه تمام گرفتاریهاى بشر امروزى این شیوه اندیشیدن است.
رهایى از این چرخهها در گرو زدودن هر گونه خاطره از ذهن است. تا ذهن در بند خاطره است که خود زاده زمان گذشته است، انسان را یاراى پایان بخشیدن به تمام رنجها و گرفتاریها و ناسازگاریهاى بیرونى که خود زاده ناسازگاریها و درگیریها و جنگهاى درونى است، نیست.
گویا انسان امروزى گرفتار این رنج و غم و اندوه، به بیمارى شیزوفرنى (اسکیزوفرنى) دوشخصیتى یا چندشخصیتى مبتلاست. دواى این درد در دگرگونى نظام اندیشه اوست.
براى درمان درد اندیشه امروزى، باید میان خاطره، توجه، تمرکز و مراقبه فرق گذاشت. خاطره همان یادآورى چیزهایى است که ما را دربند زمان نگه مىدارد. اگر بتوانیم خود را از قید زمان، که پیشدرآمد رهایى از قید زمانه است، آزاد کنیم و آن گاه که بتوانیم بدون واژه، بدون یاد و بدون تمامى پویش اندیشه، بشنویم و ببینیم، به توجه کامل دست یافتهایم. توجهى، نه از یک مرکز، بلکه توجهى که هیچ مرکزى ندارد، از این رو توجهى بىزمان است. هرگاه به مرکزى توجه کنیم، این، تنها گونهاى از تمرکز است.۲۲
تمرکز، کوششى است که اندیشه آن را به عمل مىآورد که گنجایش و انرژیش صرف موضوعى خاص شود. در تمرکز دو عامل مهارکننده و مهارشونده دست اندر کارند. در توجه، مهارکننده یا مهارشوندهاى در کار نیست و ما تنها با توجه روبهروییم.۲۳
مراقبه همان چیزى است که با آن مى وان آن چه را بىزمان، بىسنجه و بىکران است، دریافت.۲۴ مراقبه به معناى پدید آوردنِ چنان نظمى در زندگى روزانه است که دیگر در آن نشانى از ناسازگاریها نباشد، ذهن آدمى یک سره آزاد است، تا به آرامش کامل دست یابد.۲۵
ذهن آرام، توانایى فهم همه چیز را دارد.۲۶ هرگاه ذهن به آرامش و سکوت رسید، سکوت نظم، حقیقتى بىراه، حقیقتى که بىزمان و جاویدان است، به ما روى خواهد نمود، و این همان مراقبه و همان ذهن پارساست.۲۷
یک ذهن زنده، ذهنى است آرام، ذهنى است که نه مرکزى دارد، و نه مکانى و نه زمانى، چنین ذهنى نامحدود است. چنین ذهنى تنها حقیقت و تنها واقعیت موجود است.۲۸
ذهن انسان، گرفتار ذهنگرایى
ذهن انسان گرفتار ذهنگرایى است، چرا که ذهن عادت کرده است که به جریانها و رویدادهاى زندگى، از دو جنبه و دو دید نگاه کند: یکى دید و پیوند واقعى، دیگرى ذهنى. دید نخست همان نگریستن به رویداد است، بدون هیچ تعبیر و معناى خاص. در نگاه دوم، تلاش ذهن وارد میدان شده و بر آن واقعیت برچسب تعبیر و تفسیر مىچسباند. در پرتو این نگاه دوم است که مفاهیم ارزش و بىارزش وارد میدان زندگى وى مىشود. این خود همانند پیلهاى مىشود بر گرد وجود هر انسانى، تا آن گاه که دیگر نتواند به هر قیمتى که شده خود را از دام آن رها سازد، بلکه هر آن آتش شعلهور درونى، وى را به نابودى مىکشاند، چرا که راهى را پیشه کرده که درون آرام وى را به هزاران ناآرامى و آشفتگى و پریشانى برآشفته است. جنگ درونى آغاز مىشود که این خود آغاز جنگ بیرونىاى است که در بیرون از شخصیت او رخ مىدهد؛ چرا که به هر چه مىاندیشد، در خارج همان به حقیقت مىپیوندد و از آن جا که اندیشه وى، همیشه دربند پندارهاى بافتنى خویش گرفتار است، در عمل نیز همان گرفتارى رخ مىنماید و جنگ خارجى و تضادهاى بیرونى، کینهها و حسدها شعلهور مىشود. تمام این ارزشها و بىارزشها بر گرد وجود من پندارین فرد حلقه مىزند و او را در بند هزاران پندار گرفتار مىسازد. این پندارها انسان را به جاى این که با خود زندگى پیوند بدهد، با سایه زندگى پیوند مىدهد، و او را به زندگى رؤیاگونهاى وامىدارد که البته هر کسى از این گونه زندگى گریزان است، اما بناچار تن به این زندگى مىسپرد، و همان گونه که پیش از این نیز آوردیم، به بیمارى شیزوفرنى گرفتار مىشود که درمان آن از دست هر درمانگرى به دور است، مگر این که خود مرد با خودش کنار بیاید و به اصلاح دید و نگرش خود بپردازد.
پیوند، انگاره و خودشناسى
زندگى همانا پویشى در پیوندهاست. هرچند فرد پندارد که بتنهایى زندگى مىکند، همواره به این و آن چه در گذشته رخ داده، به فراافکن انگارهاى در آینده، وابسته است. کسانى که از هر انگارهاى آزادند، بسیار اندکند. آزادى از انگارههاى آزادى راستین است. در آن آزادى، نشانى از جداییهاى پدید آمده از انگارهها نیست.۲۹
پیوند و رابطه، آینهاى است که انسان خود را در آن کشف مىکند. بدون رابطه انسان وجود ندارد. رابطه یک روند مکاشفه نفس و خود است، و بدون خودشناسى راههاى ذهن و قلب آدمى، و برپایى صرف یک نظم، یک سیستم زیرکانه بیرونى معناى چندانى ندارد. این اکتشاف آغازى است براى رهایى، و آغازى براى دگرگون شدن.۳۰
باید به نکتهاى اشاره کرد و آن این که در نگاه کریشنامورتى، راه خودشناسى انزوا و گوشهگیرى و دورى جستن از انسانها نیست، چرا که زندگى در انزوا معنى ندارد. انسان را هزاران امر خواسته و ناخواسته در بر گرفته است، از این روى، نمىتواند در انزواى کامل قرار گیرد، بلکه هزاران رابطه وى را در درون خود گم کرده است، حال چگونه خود را پیدا کند؟ در پیوند با دیگران.
اما و هزار اما! آیا شناخت کامل خویشتن در آینه پیوند با دیگران میسر است؟ هرگز! چرا که در پیوند با دیگران، ما هم از خویش انگاره و نگارهاى داریم و هم از دیگران انگاره مىسازیم. آن گاه میان این دو انگاره و نگاره، پیوند برقرار مىکنیم، یعنى بار دیگر گرفتار ذهنگرایى و زندگى پندارین مىشویم، و هزاران ارزش و ضدارزش بر گرد این پندارها مىبافیم.
انگارهها، آدمیان را از یکدیگر جدا مىکنند، نگرشها و بینشها را به هم مىریزند. جداییهاى ملى و اقتصادى و فرهنگى همه از انگارهها، مفاهیم و آرمانها سرچشمه مىگیرد. حال آیا زیستن بدون انگاره امکان دارد؟ پرسش این است. آیا شدنى است که آزاد باشیم و از نظر روانى، به هیچ روى، ضبط نکنیم؟
آرى! این کار آن گاه شدنى است که توجه کامل باشد.۳۱
ما تنها زمانى توانایى داریم که با تمام زندگى در تماس مستقیم باشیم که بدون هیچ انگاره، نگاره و یا پیشزمینه فکرى به آن نگاه کنیم. تمامى پیوندها و بستگیهاى ما، در واقع تصورى خیالى هستند، و در واقع در زندگى، انگارهها و نگارههایند که در تماس و پیوند با یکدیگر هستند و این تصاویر هستند که ما را از همدلى و پیوند با یکدیگر باز مىدارند.۳۲
راه رهایى از این تضاد و خیالاندیشى چیست؟
توجه تنها راه گشایش این گره و دشوارى است. وقتى شما با همه وجود توجه مىکنید، یعنى توجه نسبت به تمامى آن چه در شما مىگذرد، در آن هنگام، بینندهاى وجود ندارد، تنها حالت توجه وجود دارد. به طور طبیعى در آن ساحَت ذهنى، ذهن مىبایست به طور کامل ساکت و آرام باشد… آن سکوت کامل که در آن نگاه کننده و نگاه شونده یکى است، والاترین شکل یک ذهن دینى است. اما آن چه در آن ساحت اتفاق مىافتد، با واژه قابل وصف نیست. براى درک چنین ساحَتى، شما خود، باید در بطن آن ساحَت شناور شوید.۳۳
در حالت توجه کامل کسى به نام مراقب، متفکر، مرکز یا من وجود ندارد، زیرا در این حالت، فکر آغاز به پژمردن و از بین رفتن مىکند. اگر انسان مایل است چیزى را روشن و دقیق ببیند، بایستى ذهنش بسیار آرام و بدون تمامى تعصبها، فریبها، گفتوگوها، تجسمها و تصاویر باشد، به طور کامل آزاد و در آزادى کامل باشد، زیرا تنها در سکوت است که انسان تواناى به مشاهده شروع فکر خواهد بود، نه آن گاه که در حال جستوجو، پرسش و یا در انتظار گرفتن پاسخ است.۳۴
زمان ذهنى را از روى خاطره مىتوان شناخت، زمانى که تنها خاطره دیروز در پیوند با امروز باشد و قالبى براى فردا.۳۵
کریشنامورتى براى فهم زمان روانى و ذهنى، این حکایت را یاد مىکند:
مریدى بزرگ نزد خدا مىرود و از او مىخواهد که حقیقت را به او بیاموزد. خدا به حوارى مىگوید: دوست من روز بسیار گرمى است، خواهش مىکنم قبل از هر چیز یک لیوان آب برایم بیاور. پس حوارى بیرون رفته و درِ اولین خانه را مىزند، زنى جوان و زیبا در را به روى او باز مىکند. مرید عاشق دختر مىشود، و با هم ازدواج مىکنند و داراى چندین فرزند مىشوند. مدتها مىگذرد تا این که روزى باران سختى شروع به باریدن مىکند، سیلابها جارى مىشود، درختها همه مىافتند، خانهها را آب با خود مىبرد، حوارى دست همسرش و بچهها را گرفته و همان طور که سیل او را با خود مىبرد، فریاد مىزند: خدایا! مرا نجات ده.
و خدا گفت: لیوان آبى که خواسته بودم، کو؟
این داستان بسیار با مسمى است، زیرا بیشتر ما بر حسب زمان مىاندیشیم، انسان با زمان زندگى مىکند اختراع آینده بازى مورد علاقه اوست.۳۶
دین و دیندارى در نگرش کریشنامورتى
هرگاه فرد در پرسوجوى خویش درباره دین جدى باشد، مىبایست از هر آن چه اندیشه به نام آن آفریده است، آزاد باشد.۳۷
کریشنامورتى گرچه در بسیارى از گفتهها و نوشتههایش همگان را به روى گردانى از تقلید و پیروى از الگو و رهایى از هر گونه مرجعیت و آتوریته فرا مىخواند و هر اعتقاد و عقیده را همانند زنجیرى مىداند که ذهن آزاد و جستوجوگر انسان زنده و پویا را در بند مىکشد، اما اینها به معناى دست ردّ به هر گونه دیندارى و تدین نیست، چرا که ذهن به آرامش کامل رسیده را ذهن دینى مىداند.
اما ببینیم ذهن دینگرا چگونه است؟ معناى واژه دین براستى چیست؟
نقش دین در زندگى آدمى، بسیار مهم است، زیرا در روند تاریخ، تمدنها ناپدید شدهاند، و باورهاى نوى جایگزین آنها شدهاند که فرهنگ و تمدن نوى را پدید آورده است، در حالى که نه دانشمندان علوم تجربى و نه سیاستمداران و نه اقتصاددانان، بلکه افراد دیندار بودهاند که در سراسر گیتى دگرگونیهاى مهمى پدید آوردهاند.۳۸
هرگاه فرد در پرسوجو خویشتن درباره دین جدى باشد، مىبایست از هر چه که اندیشه به نام آن آفریده است، آزاد باشد. هرگاه ذهن و اندیشه با پندارها، باورها، جزمها و آرمان هر دینى خاص، مشروط شده باشد، آن گاه پایبند آن خواهد بود و به دنبال این پایبندى، یاراى آزادى و پویش نخواهد داشت.
دین باید بر شیوه زندگى، بر اهمیت زندگى اثر کند، و در این هنگام است که نظم راستین در زندگى پدیدار مىشود. ذهن راستین دینى، یک سره، بدون بىنظمى است.
ذهن دینى، ذهنى بسیار واقعگراست، با واقعیتها و رویدادهاى واقعى چه در گیتى و چه در نهاد درونى روبهرو مىشود. جهان برونى، نمود جهان درونى است و هیچ جدایى میان جهان درونى و جهان برونى نیست.۳۹
انسان همواره در جستوجوى چیزى در ماوراى خود بوده است… اما انسان بدون یافتن این چیز بىنام هزاران نام… ایمان را رواج داد.۴۰
آن چه انسان در پى آن است، گاهى نام خدا بر آن نهاده و گاهى نام حق و حقیقت. نام هر چه مىخواهد باشد، باشد، آن چه مهم است، این است: رسیدن به حقیقت هیچ جادهاى ندارد، و همین زیبایى حقیقت است. حقیقت زنده است، براى رسیدن به یک چیز مرده جاده وجود دارد، زیرا که ایستاست. اما اگر پى ببریم که حقیقت، یک چیز زنده و پویاست، که هیچ قرارگاهى ندارد، در آن صورت درخواهید یافت که این حقیقت زنده همانى است که شما واقعاً هستید.۴۱
ذهن دینى، به طور کامل، با ذهنى که معتقد به دین است تفاوت دارد. ذهن دینى براى درک حقیقت به هیچ وجه به جستوجو یا تدبیر متوسل نمىشود. ذهن دینى در ساحتى قرار دارد که در آن نه ترسى وجود دارد و نه هیچ گونه ایدئولوژى. ذهن دینى آن چیزى است که هست.۴۲
چگونه مىتوان به حقیقت دست یافت.
آن گاه که ذهن و اندیشه از هرگونه پیشداورى و پیشانگارى و وابستگى روانى، رها شود، یعنى آن گاه که فکر از کار باز ایستاده باشد.
ساحت ذهنىاى که در آن فکر، توانایى جستوجو و تلاش را از دست داده باشد، ساحت یک ذهن دینى و حقیقى است. شاید در آن ساحت ذهنى، شما به آن چه که حقیقت یا واقعیت یا سعادت یا خدا یا زیبایى یا عشق گفته مىشود، دست یابید.۴۳
کریشنامورتى دیندارى را پایبندى به عقاید ویژه دینى نمىداند، چرا که هر آن چه به عنوان عقیده مىپذیرید، در حقیقت ذهن خویش را دربند آنها به زنجیر مىکشید و مهمترین ویژگى ذهن دینى، یعنى ذهن آزاد و بیکرانه را کرانمند مىسازید و تمام درد و رنج و غم و اندوه و جنگ و درگیرى زاده این حالت ذهن دربند و آشفته است.
اعتقاد مردم را جدا مىکند و نبود تسامح را سبب مىشود. ذهن سرشار از اعتقاد، یک ذهن تکرارى است. اگر اعتقادى وجود نداشته باشد، آن گاه ذهن بدون همانندسازى قادر خواهد بود به خود به گونهاى که هست، نگاه کند و آن گاه به طور حتم، خودشناسى آغاز مىشود.۴۴
آیا ذهن تواناست از چنگ اعتقاد خلاص شود؟
زمانى این امر امکان خواهد داشت که شما ماهیت درونى عللى را که سبب روى آوردن شما به اعتقادى مىشود، درک کنید، امّا ذهن گرانبار و فروزان از دانش نمىتواند آن چه را که واقعیت است، درک کند. ذهن در حالتى که در آن مسائل تازه اتفاق مىافتد، چه حقیقت باشد، چه خدا، یا هر چیز دیگر، به طور حتم، بایستى از تحلیل و گردآورى بازایستد و همه معلومات خود را کنارى بیندازد.۴۵
انسان خواستار خوشبختى و خشنودى است، دلیل یافتن حقیقت غایى یا خداى ازلى وجود دارد. بنابراین نه به دنبال یافتن حقیقت است و نه در جستوجوى پروردگار. آن چه مىجوید، خشنودى پایدار است که بر قامت این رضایت، لباسى از پندار مىپوشاند، واژهاى با لحن احترام آمیز همانند خدا یا حقیقت.
کریشنامورتى در ایران
از آن جا که بیشتر کار کریشنامورتى در میان دو جنگ جهانى بوده است، زمینهها و حال و وضع آن روزگار به کارها و اندیشههاى کریشنا رنگ و بوى ویژهاى بخشیده است. و اگر در جایى و زمانى دیگر، همان حال و هواى میان دو جهان جنگ فراهم آید، بى گمان، اندیشههایى همانند اندیشههاى مورتى رونق و رواج خواهد یافت. زمانى که وى از درد و رنج، غم و شادى، خوشى و لذت، عشق و محبت، مرگ و زندگى، وفا و صمیمیت و… سخن به میان مىآورد و هر یک از اینها را به گونهاى ویژه بیان و تفسیر مىکند، جویندگان آن امور یک گونه همانندى بین خود و او احساس مىکنند و همین باعث رواج اندیشههاى او میشود.
در بحث فلسفه ذهن به این نکته اشاره شد که کریشنامورتى بیشترین همّ و غم خود را مبذول داشته تا درباره چگونگى تلاش ذهن آفریننده و خردمند تفسیرى پذیرفته شده ارائه دهد. از قضا در این بحث و مقوله، اندیشههاى وى همانند اندیشههاى پیروان آیین ذن و روانشناسان بزرگى همانند خانم کارن هورنى، شده است و دامنه این اندیشه را آقاى محمدجعفر مصفا به ایران رسانده است.
مصفا، با نگارش کتاب تفکر زائد به موضوعى پرداخت که در روانشناسى شناخت درمانى از اهمیت ویژه برخوردار است و آن چگونگى تلاش ذهن و ساختن جهانى ذهنى است که در برابر جهان عینى و خارجى قرار مىگیرد. وى این پژوهش را در کتاب انسان در اسارت فکر ادامه داد و آن گاه با نگارش کتاب رابطه به مباحثى پرداخت که پیش از وى کریشنامورتى و خانم کارن هورنى آن را مورد پژوهش قرار داده بودند. گرچه هورنى دنبالهرو مکتب روانشناسى فروید (تحلیل روانى) بود، سرانجام راه خویش را بازیافت و به نقد آرای فروید پرداخت، و ریشه بیماریهاى روانى را در اندیشهها یافت.
به نگرش هورنى، پایه رفتار و کردار انسان احساس نیاز به ایمنى است. اساس بیماریهاى روانى نتیجه جدالى است که بین تصویر مجازى اندیشههاى برساخته، با تصویر واقعى او درمىگیرد. درمان بیمارى آن گاه میسر است که بیمار را یارى رسانند تا آن تصویر مجازى را از یاد ببرد و استعدادهاى واقعى خویش را باز شناسد.۴۶
مرکز ثقل اندیشههاى این گروه (هورنى، مورتى و مصفا) همین نکته است. با طرح این مقولهها از سوى مصفا، اندک اندک آثار کریشنامورتى در ایران ترجمه شد، و شمارى مترجمان در آغاز کتابهاى ترجمه شدهشان گوشزد کردند که نوشتههاى مصفا برگرفته از آثار مورتى است. کتابهاى مورتى در دهه شصت هجرى شمسى آغاز به ترجمه شد، و تاکنون هنوز پارهاى از آثار وى، جسته و گریخته ترجمه مىشود. اگر میزان گسترش اندیشههاى مورتى را براساس چاپهاى کتابهایش بررسى کنیم، مىتوان گفت که از رونق خوبى برخوردار است، بویژه کتاب تفکر زائد مصفا که مىتوان آن را زبده و گزیده اندیشههاى مورتى دانست، به چاپ نهم و دهم رسیده است. البته بیشتر تیراژ چاپ آثار مورتى در سال ۱۳۷۶ است که پارهاى از آنها به چاپ چهارم رسیده است.
رهایى از دانستگى
این گرایش و اقبال را مىتوان در دو سطح و گروه ارزیابى کرد:
گروه اندیشهورزان و اهل خرد، گروه کتابخوانان حرفهاى یا جوانان نوخواه و نوجو.
گروه نخست در خواندن و بازخوانى آثار کریشنامورتى، بیشتر در پى همان راهحلهایى هستند که مورتى ارائه داده است. در صدر اینها آقاى مصفاست.
گروه دوم، بیشتر اندیشههاشان دست دومى است و نوآورى و برجستگى ویژهاى ندارد. اینان، بیشتر، همان ظاهر گفتههاى وى را مىگیرند و احساس مىکنند هدفهاى مورتى را مىتوانند برآورده سازند؛ در مَثَل این گفته کریشنامورتى:
آیا بشر مىتواند در خارج از چارچوب عقاید و باورها و باید و نبایدها، و در صلح و آرامش باطنى بدون هیچ تعرض و درگیرى زندگى کند.۴۷
…مستقل از منابع و بنیانهاى روانى جامعه، بدون وابستگى به آنها.۴۸
و یا مهمتر از همه این گفته وى:
هیچ یک از نگارههاى پرداخته شده اندیشه در مقام تقدس، مقدس نیست. هر آن چه را که اندیشه مىآفریند ورجاوند و مقدس نیست، زیرا بر پایه دانستگى است و چگونه اندیشه که خود ناکامل است، مىتواند امرى کامل و مقدس را بیافریند، ولى همه ما در سراسر گیتى آن چه را که اندیشه آفریده است، پرستش مىکنیم.۴۹
اگر خواننده حرفهاى کتابهاى کریشنامورتى، به این جملهها برسد، چه برداشتى خواهد داشت، و اندیشهورز و اهل خرد چه برداشتى! این نکته خود شایسته بررسى بیشتر است.
در پایان مىتوان درباره کریشنامورتى به تمثیلى که خود وى به کار گرفته است، داورى کرد:
عقاب به هنگام پرواز از خود اثرى به جا نمىگذارد، در مورد دانشمند این گونه نیست، در کندوکاو در مسئله آزادى، نه تنها به مشاهده دانشمندانه، بلکه به طیران عقاب مانند نیاز داریم، هم به توضیح کلامى، هم به ادراک غیر کلامی…۴۹
شایسته یادآورى است که شمارى از نویسندگان و مترجمان به مقایسه آراى کریشنامورتى با آراى مولوى در مثنوى و اندیشههاى سهراب سپهرى در هشت کتاب پرداختهاند، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
پى نوشتها:
۱٫ ادیان و مکتبهاى فلسفى هند، داریوش شایگان/۱۲۶ـ۲۹، امیرکبیر، تهران.
۲٫ همان/۶۶۷٫
۳٫ همان/۶۵۰ ـ۷۰۲٫
۴٫ تاریخ فلسفه چین باستان، چوجاى، وینبرگ جاى، ترجمه ع. پاشایى/۱۰۵ و ۱۱۵، نشر گفتار، تهران ۱۳۶۹٫
۵٫ همان/۱۰۵ـ۱۳۰٫
۶٫ همان/۱۴۱٫
۷٫ راه بودا، سوزوکى، ترجمه ع.پاشایى/۶۱ ـ۶۲; بودا/۲۵ـ۲۷٫
۸٫ راه بودا/۶۴ ـ ۶۵، اسپرک، تهران ۱۳۶۸; ذن چیست؟ ع.پاشایى/۱۵ـ۱۶، نیلوفر، تهران، ۱۳۷۱٫
۹٫ فرهنگ آموختن و عشق ورزیدن، کریشنامورتى، ترجمه پروین عظیمى/۲۷۵، نشر دنیاى نو، ۱۳۷۵٫
۱۰٫ همان/۱۲۷ و ۱۳۵٫
۱۱٫ همان/۱۹، ۲۱ و ۱۹۶٫
۱۲٫ همان/۲۱٫
۱۳٫ همان/۲۴٫
۱۴٫ همان/۳۴ـ ۳۵٫
۱۵٫ همان/۴۸ـ۴۹٫
۱۶٫ همان/۴۹ـ۶۷٫
۱۷٫ همان/۱۳۴٫
۱۸٫ همان/۲۲۳ـ ۲۲۵٫
۱۹٫ همان/۲۷۴ـ۲۷۶٫
۲۰٫ همان/۳۰۱ـ۳۰۲٫
۲۱٫ تار و پود اندیشه، کریشنامورتى، رضا ملک زاده/۲۰ـ۲۱، ۳۲، نشر میترا، تهران، ۱۳۷۶٫
۲۲٫ همان/۴۴٫
۲۳٫ همان/۹۲٫
۲۴٫ همان/۸۹٫
۲۵٫ همان/۱۲۴ـ ۱۲۵٫
۲۶٫فرهنگ آموختن و عشق ورزیدن/۲۳۳٫
۲۷٫ تار و پود اندیشه/۱۲۵; رهایى از دانستگى/۱۷۱٫
۲۸٫ همان.
۲۹٫ همان/۴۹ـ۵۱٫
۳۰٫ اولین و آخرین رهایى، کریشنامورتى، قاسم کبیرى/۱۴۸ـ۱۵۳، مجید، تهران، ۱۳۷۶; فرهنگ آموختن و عشق ورزیدن/۶۸، ۱۶۷ـ۱۶۹٫
۳۱٫ تار و پود اندیشه/۴۹ـ۵۳; رهایى از دانستگى، کریشنامورتى، مرسده لسانى/۹۹ـ۱۰۹، بهنام، تهران، ۱۳۷۶٫
۳۲٫ رهایى از دانستگى/۱۴۶ـ ۱۴۸٫
۳۳٫ همان.
۳۴٫ همان/۱۶۲٫
۳۵٫ اولین و آخرین رهایى/۱۹۲، ۳۴۹٫
۳۶٫ رهایى از دانستگى/۱۱۷; گفت وگو با کریشنامورتى/۳۷ـ ۳۸٫
۳۷٫ تار و پود اندیشه/۱۲۱٫
۳۸٫ همان/۱۲۰ـ۱۲۲; گفت وگو با کریشنامورتى، زاهد/۱۲۱٫
۳۹٫ همان.
۴۰٫ رهایى از دانستگى/۲۹٫
۴۱٫ همان/۳۶ـ۳۷٫
۴۲٫ همان/۱۸۵٫
۴۳٫ همان/۱۸۸٫
۴۴٫ اولین و آخرین رهایى/۷۹٫
۴۵٫ همان/۸۶ ـ ۸۹٫
۴۶٫ روشهاى نو در روان کاوى، کارن هورى، ترجمه دکتر سعید شاملو، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۳٫
۴۷٫ گفت وگو با کریشنامورتى/۳۶٫
۴۸٫ رهایى از دانستگى/۱۰۲٫
۴۹٫ تار و پود اندیشه/۱۲۳٫
۵۰٫ پرواز عقاب، کریشنامورتى، قاسم کبیرى/۱۴، مجید، تهران، ۱۳۷۶٫