بایگانی برچسب‌ها : تصوف

download (1)

سمپوزیوم «حاجی بکتاش ولی؛ حسن نیت و صلح» برگزار می‌شود

دومین سمپوزیوم بین‌المللی «حاجی بکتاش ولی؛‌ حسن نیت و صلح» با حضور پژوهشگران مختلف از سراسر جهان به ویژه ترکیه، آلبانی و ایران در زمینه حاجی بکتاش ولی، علویان،‌ و تصوف در شهر نوشهیر ترکیه برگزار می‌شود.
به گزارش جهان ادیان، گسترش اندیشه‌های صلح‌طلبانه و اخلاق‌مدارانه حاجی بکتاش ولی از جمله اهداف برگزاری این سمپوزیوم است.
«حاجی بکتاش ولی و جهان اندیشه وی»، «حاجی بکتاش ولی و آثارش»، «حاجی بکتاش ولی، تأثیرات و پیروانش»، «دور‌های گذار بکتاشیان و علویان»، «تصوف و بکتاشی‌گری و علوی‌گری» از موضوعاتی است که در این سمپوزیوم مطرح و بررسی خواهند شد.
گفتنی است از ایران نیز چند مقاله در این سمپوزیوم مورد پذیرش قرار گرفته است.
این سمپوزیوم به همت انستیتو مطالعات حاجی بکتاش دانشگاه حاجی بکتاش شهر نوشهیر ترکیه از شانزدهم تا هجدهم مهرماه ۱۳۹۴ در محل همین دانشگاه برپا خواهد شد.
حاجی بکتاش ولی متولد نیشابور ایران است که در پی حملات مغول به آسیای صغیر مهاجرت کرد و تبدیل به یکی از بزرگان تصوف در این منطقه شد. عقاید و آرای حاجی بکتاش پس از درگذشت وی توسط مریدانش توسعه یافت و طریقت بکتاشیه پایه‌گذاری شد. مزار وی در شهر حاجی بکتاش (سولوجا کاراهویوک) قرار دارد. هم‌اکنون میلیون‌ها بکتاشی به عنوان شاخه‌ای از علویان در ترکیه،‌ آلبانی، مقدونیه،‌ کوزوو، بلغارستان و آلمان زندگی می‌کنند.

منبع: جهان ادیان

IID_logo

دیدگاه ‌مستشرقان درباره منشاء تصوف

دیدگاه ‌مستشرقان درباره منشاء تصوف
نام پژوهشگر : دکتر رضا سلیمان حشمت
منبع :دانشنامه جهان اسلام
شرح : برخی مستشرقان بر اساس تمایل‌شان به قولِ به اخذ و اقتباس با نظر به بعضی از اجزا و عناصر تصوف، کلیت آن را غیر اسلامی و دخیل در عالم اسلام تلقی کرده‌اند، لیکن این مستشرقان درباره اصل و منشأ آن اتفاق نظر ندارند و هر گروه از آنها آن‌ را مأخوذ یا متأثر از سنّتی متفاوت دانسته‌اند.
سنت‌های مختلفی که مستشرقان آن را منشاء تصوف اسلامی می‌شمارند، عبارتند از:
الف)مسیحیت: به نظر مرکس، تصوف برگرفته از رهبانیت شام است. گولد تسیهر قائل است که فقر و درویشیِ ظاهر شده در عالم اسلام از فروع مسیحیت است. نولدکه پشمینه‌پوشی و نیکلسون مصطلحات صوفیه را نصرانی و مسیحی دانسته‌اند. آسین پالاسیوس و ونسینک و تورآندره‌آ نیز تأثیر عقاید مسیحی را در تصوف اسلامی نشان داده‌اند. دلایل و مستندات این گروه اجمالاً همان است که ابن تیمیّه (متوفی ۷۲۸) مطرح کرده است. ابن تیمیّه ترجیح فقر بر غنا را آموزه‌ای مسیحی دانسته است، همچنان که توکل بر خدا در امر معاش و تن زدن از کار و ظهور شیخ در میان صوفیه و امتناع برخی از آنان از ازدواج و تأهل و تمایل ایشان به تجرد، به رغم نهی پیامبر اکرم از رهبانیت، استشهاد آنان به اقوال حضرت مسیح و اناجیل،‌ بر تأثیر عقاید مسیحی در تصوف و عرفان اسلامی دلالت می‌کند. عقیده برخی فرق صوفیه به حلول و اتحاد متناظر با اعتقاد مسیحی در باب الوهیت مسیح است. همچنین گفته شده که قول به اسقاط تکلیف برای واصلان، شاید مأخوذ از نامه پولس رسول به غلاطیان (۵: ۱۸) باشد: «اما اگر روح خدا شما را هدایت کند، شما در قید شریعت نیستید». این دو عقیده اساس ردیه‌های بسیار علیه صوفیان بوده است، چندان که از همان ابتدا ابن حنبل آنان را به اباحه، و خَشیش و ابوزُرعه (دو شاگرد وی) متصوفه را به طایفه‌ای از زنادقه (روحانیه) منتسب کرده‌اند.

ب) سنّت یونانی: وینفلد، براون، مرکس، نیکلسون و ماسینیون بر تأثیر آرای گنوسی و فیثاغوری و نوافلاطونی بر تصوف تأکید کرده‌اند. نیکلسون به مقایسه آرای دیونوسیوس با ذوالنون مصری (متوفی ۲۴۵) پرداخته است و می‌دانیم که آرای این متأله مسیحی تا چه مایه متأثر از برقلس بوده است، در مورد ذوالنون نیز گفته‌اند که همچون جابربن حیّان از علوم اوایل اطلاع داشته است. مفاهیم و معانی‌ای نظیر زندان بودن تن برای روح، عدم امکان معرفت به حقیقت عالی از طریق فکرت عقلی و لزوم اشراق و جذبه، معرفت نفس و عالم صغیر بودن انسان و قول به فیض و سریان جملگی از حکمت و فلسفه یونان به تصوف و عرفان اسلامی سرایت کرده است. از حیث ریشه‌شناسی کلمات نیز ابوریحان بیرونی اصل کلمه صوفی را مأخوذ از سوف یونانی به معنای حکمت و دانایی دانسته است.

ج) سنّت هندی و بودایی: هورتن با نقل اقوال ابوریحان بیرونی و داراشکوه، بر مشابهت اوپانیشادها و یوگا سوترا و آرای متصوفه متقدم حکم کرده و تأثیر آرای هندوان و مذاهب برهمنان را مخصوصاً بر سخنان حلاج و بعضی دیگر از متصوفه، چون بایزیدِ بسطامی و جنیدِ بغدادی، قوی یافته است. جونس نیز بر همین اعتقاد است. این مستشرقان به مسئله ذکر در طریقت‌های صوفیه، عبادت و مجاهده و قول به تناسخ و اتحاد نفس با معقول خود و وصول به مقام فنا متناظر با اتحاد با نیروانا، به عنوان شواهد این رأی استناد می‌کنند. در مجموعه مشهور اوپانیشادها یا حکمت وِدانتا (مخزن عمده یوگا)، برهما که مبدأ کل عالم است، با آتما (اصل درونی آدمی)، در حقیقت یکی است و برای رهایی از جدایی ظاهری میان انسان و برهما راه چاره عبارت است از تصفیه وجود از آلایش‌های جسمانی و عبور متوالی از تنگنای تناسخ که به آن سمساره گویند. شباهت این سخن و سوز و گداز جدایی از اصل در میان عرفا و قول برخی از آنان به تناسخ،‌ آشکار است. گولد تسیهر مشابهت سرگذشت بودا و ابراهیم ادهم را دلیل بر توارد افکار و تشابه حالات دانسته و اولیری گفته است که نمی‌توانیم از اثر بودا که از طریق بلاد فارس و ماوراء‌النهر به جزیره‌العرب رفته بود، غفلت ورزیم.

د) سنّت ایرانی پیش از اسلام: نخستین کتابی که در اروپا درباره تصوف منتشر شد، نوشته ثولاک بود. وی ابتدا مدعی شد که منشأ عمده تصوف، آیین مجوس بوده است و حتی بعضی مشایخ صوفیه نیز مجوسی‌تبار بوده‌اند،‌ اما بعدها در آرای خود تجدید نظر کرد. دوزی عقیده نخستینِ ثولاک را تأیید کرده و بلوشه نیز به تأثیر عقاید مبادی ایرانی اشاره کرده است. به اعتقاد براون، شباهت زهد در عالم اسلام به زهد و عبادت مانویان و مزدکیان و اینکه حقیقت محمدیه شبیه هرمز در نظر زردشت است و نیز نفوذ ایرانیان در عهد عباسی، تأثیر آنان را آشکار می‌سازد.

در این میان، برخی درباره اصل و منشأ تصوف گفته‌اند که چند عنصر و عامل، با هم و به صورت ترکیبی، تأثیر داشته‌اند. هارتمان بیشتر به نفوذ هندوان، به علاوه بعضی عوامل دیگر، توجه کرده است. فون کرمر از تأثیر عنصر هندی و بودایی که به عقیده وی مظهرش جنید و بایزید است، سخن گفته و عنصر دیگر را رهبانیت مسیحی معرفی کرده است. وی مخصوصاً حارثِ محاسبی و ذوالنون مصری را از مظاهر آن دانسته است.

کارادوو منشأ تصوف را در آیین مسیح، در حکمت یونان، در ادیان هند و ایران و حتی در آیین یهود می‌داند. در این خصوص، توضیح داده‌ است که این عناصر بدان صورت در آن داخل نشده‌اند که تعیین و تحدید آنها آسان باشد و بتوان هر عنصری را به طور دقیق و صریح به اصل خود ارجاع داد. مثلاً حیات ناسکانه را هم در میان بوداییان می‌توان دید، هم در میان مسیحیان. همچنین است فقر و توکل که میان آن دو مذهب مشترک است و موضوع محبت الاهی، عاملی مشترک میان مسیحیت و نحله نوافلاطونی است؛ همچنان که حجاب‌های گنوسی تا اندازه‌ای فلوطینی است. به علاوه، این مذاهب، مستقل از یکدیگر و دور از هم به وجود نیامده‌اند، بلکه با یکدیگر در اسکندریه معارضه کرده و بر هم تأثیر داشته‌اند؛ همچنان که بعدها این امر در دمشق و بصره و کوفه و بغداد پدید آمد.

اما نیکلسون که ابتدا تصوف را از حیث نظری نتیجه امتزاج و اتحاد آرای نو افلاطونی و دین مسیحی و آیین گنوسی می‌دانست و از حیث عملی متأثر از طرز فکر هند و ایرانی، سرانجام اظهار کرد که حکم به اینکه تصوف امری دخیل در اسلام بوده مطلقاً پذیرفتنی نیست و در قرآن و حدیث، معانی عمیق عرفانی وجود دارد. پل نویا نیز در تکمیل مطالعات ماسینیون در کتاب “تحقیق در مبادی اصطلاحات عرفان اسلامی” با تحقیق در آثار کهن و با توجه به کتاب دریای جان هلموت ریتر، بر آن است که نشان دهد چگونه زبان تأویلی عرفا و اصطلاحات صوفیه از قرآن نشأت یافته است.

به بیان زرین‌کوب، شکی نیست که اندیشه‌های فلسفی و دینی گوناگون در جریان تصوف اسلامی وارد و حل شده است، لیکن فرض آن که تصوف به ناچار باید منشأیی غیر اسلامی داشته باشد، موجه و معقول نیست. همچنان که فرضیه‌هایی از این قبیل که تصوف عکس‌العمل دماغ آریایی است در مقابل مذاهب و عقاید سامی نیز قابل دفاع نیست.

IID_logo

طرح تاثیر احتمالی عناصر بودایی در عرفان اسلامی خراسان

طرح تاثیر احتمالی عناصر بودایی در عرفان اسلامی خراسان

سخنران: ع.پاشایی

DynamicIma_pasha2

۳۱/۳/۱۳۸۴
ابتدا لازم است ذکر کنم که اساساً این بحث، بحثی علمی نیست، بلکه یک سلسله گمانه‌زنی‌ها باعث طرح این تأثیر شده است. اما به هر حال باید گفت: تصوف پدیده‌ای کاملاً اسلامی است و در میان تمدن اسلامی به وجود آمده است. البته شاید این مسئله از دید متشرعان کاملاً دینی قلمداد نگردد، اما در زمینه تاریخی اسلامی وجود دارد و اگر اسلام در این منطقه وجود نداشت، طبعاً چنین نوع عرفان نیز به وجود نمی‌آمد. بنابراین، این مسئله تا حد مبانی و ارکان آن اسلامی است. البته، از هر تاثیر و زمینه‌ای که بحث شود، دارای نمود‌هایی از سرچشمه‌های دیگر نیز است زیرا چنین تصوری غیر علمی است. زیرا منطقه ماوراءالنهر منطقه‌ای پر از تمدن‌های گوناگون بوده است. حال وقتی اعراب با دست خالی و تنها با قرآنی که شاید اکثر آنها نیز با آن آشنا نبودند وارد این منطقه می‌شوند، آنچنان تأثیر خاصی بر جای نهادند. بنابراین در منطقه‌ای که نام آن ایران نام داشت، اکثر تمدن‌های رایج دنیا از قبیل هندی، چینی، بودایی، مسیحی و غیره وجود داشت. از همین روی نیازی نبود تا فردی تمایل به رفتن به هند و چین را داشته باشد. بلخ شاهراه تمام تمدن‌ها بوده است. و رنگ اصلی این منطقه نیز ضمن اینکه تمامی ادیان وجود داشته‌اند، بودایی بوده است. لذا افراد ساکن در این منطقه با تمامی این فرهنگ‌ها آشنا بوده‌اند. به عنوان نمونه بایزید در آن زمان با تمام این فرهنگ‌ها همنشین و مجاور بوده است. زیرا وقتی در حدود ۳ هزار شتر از ری عبور می‌کرده، بی‌تردید در این میان علاوه بر کالا، فرهنگ نیز وجود داشته است. بنابراین، در چنین عرصه اقتصادی‌ای هیچ‌گاه جنگ میان ادیان به نفع آنها نبوده است. بنابراین، ماهیت تأثیر پذیرش و چیدمان آن در قالب تفکری خاص و در پوشش بحث و مناظره نبوده است. همگان با داستان «ابراهیم ادهم» در تذکره‌اولیاء آشنا هستید. در درجه نخست کسانی که متوجه شدند این داستان در واقع برگردانی از زندگی بودا است، خارجیان بودند. از این رو مشخص می‌شود که نویسنده داستان اطلاعات بسیار خوبی درخصوص زندگی بودا داشته است. زیرا کتاب‌های بعدی که در خصوص بودا نوشته شده، غیر از یک داستان چند خطی از بودا مطلب دیگری ندارد. اما داستان زندگی ابراهیم ادهم در واقع همان زندگی بوداست. ضمن اینکه قسمت‌هایی نیز از زندگی بودی درمه نیز به آن افزوده شده است. بودی درمه همان طور که می‌دانید، پایه‌گذار سیستم چن در چین است. او اساساً هندی نبوده، بلکه امروزه مشخص است که ایشان یک ایرانی و از اهالی سمرقند بوده است. بنابراین، عطار به این داستان نیز اشراف داشته است و تنها دو قسمت اسلامی به آن افزوده است. در قسمت اول شاهد یک ندای غیبی هستیم که بودا فاقد آن بوده است و بودایی‌ها نیز به چنین ندایی باور نداشته‌اند و در قسمتی دیگر ابراهیم برای آنکه محبت فرزند او را از زهد باز دارد، از خداوند تقاضای مرگ فرزند را می‌کند. بنابراین یک داستان کاملاً بودایی تبدیل به یک داستان کاملاً اسلامی شده است، یعنی این داستان با تلفیقی تاریخی دارای چنین ماهیتی شده است. حال این سئوال مطرح است که در آن مقطع زمانی عطار این داستان را از کجا یافته است؟ بنابراین، می‌بینیم که این مسئله نشان‌دهنده ساده‌ترین شکل تأثیر است. البته من شخصاً معتقدم که باید به جای تأثیر نام استحاله را انتخاب می‌کردیم، زیرا در واقع این پدیده نوعی استحاله بوده است.
اما در این میان استاد زرین‌کوب معتقدند که قبول تاثیر مذاهب هند در عقاید مسلمانان و حتی صوفیه دشوار است. وقتی ابوریحان بیرونی نیز که در برخی موارد شباهت میان آرای صوفیه و هنود را ذکر می‌کند و به صوفیه نیز علاقه‌ای ندارد، به امکان تأثیر عقاید هنود در آرای صوفیه بکلی تصور ناکردنی بوده است. البته ما در اینجا قصد نفی این نظر را ندارم، اما باید بگویم که اساساً مسئله تأثیر، امری است که در حدود ۱۰۰ سال است، مطرح شده و برای ابوریحان بیرونی چندان مفهومی نداشته است. وانگهی خود ابوریحان نیز معتقد بوده که کلمه «صوفی» از «صوفیای» یونانی اخذ شده است. نکته دیگری نیز که مطرح است، این است که اساساً چرا نباید تصور کرد که صوفیان نباید تأثیرناپذیر قلمداد شوند؟ زیرا پایگاه‌های آن چندان از تقدس لازم برخوردار نبوده و حتی متشرعان نیز چشم دیدن آنها را نداشته‌اند و حتی در اکثر موارد نیز همدیگر را قبول نداشته‌اند. بنابراین این گروه از ساحت خاصی برخوردار نبوده‌اند تا احتمال تأثیرپذیری، آنها را کم سازد. بنابراین، تنها آنچه که باقی است، دسته داستان‌هایی است که توسط مریدان آنها ساخته شده است، لذا تأثیرپذیری صوفیه از اندیشه‌های بودایی و در کل از تمام اندیشه‌ها امری محتمل شمرده می‌شود. ریاضت‌کشی هر چند در بودیسم دارای جایگاهی نیست، در واقع زهد صوفیان امری است که بودائیان انجام می‌داده‌اند.
نکته دیگر اینکه ما در مواجهه با عقاید صوفیان شاهد تقسیم سه وجهی شریعت، طریقت و حقیقت هستیم، در حالی که در دین شاهد این تقسیم‌بندی نیستیم. صوفیان معتقدند که اولین قدم اهل شریعت بودن است اما امروزه مشخص است که دلیل این همه اصرار ریشه در مسائل سیاسی داشته است. امروزه همگان می‌دانند که سهروردی و یا عین‌القضاه و حلاج سر خود را به خاطر سیاست بر باد داده‌اند. یعنی به خاطر به دست آوردن مریدان فراوان متهم شدند، زیرا در عرفان قصد ترساندن هر که را داشتند او را متهم به «حلول اتحاد» می‌کردند. در حالی که در اسلام، فاقد چنین وضعیتی بوده‌ایم. اما در عرفان حلول اتحاد محال است. بنابراین، می‌بینیم که این اندیشه، اندیشه‌ای کاملاً هندی است. از همین روی ضرورت تحقیق در این زمینه وجود دارد، زیرا به عنوان نمونه هنوز معنای تصوف بدرستی مشخص نیست و مختصات تصوف و صوفی مشخص نیست. زیرا این مسئله امری است که سینه به سینه به ما رسیده است. و به عنوان نمونه از مدت‌ها پیش برای ما گفته‌اند که مثنوی کتاب صوفیان است.
اما جدای از این مسئله اولین کار در تحقیق، روش تحقیق است. تاکنون در هیچ جا تصوف به عنوان موضوع تحقیق انتخاب نشده است. حتی نمی‌توان ادعا داشت که تمام کتاب‌ها و منابعی که در این زمینه وجود دارد، مطالعه شده است، زیرا اساساً زبان این منابع نیز زبانی دور از ذهن امروزی است. حتی کتاب تاریخ تصوف دکتر گوهری نیز به گونه‌ای است که هیچ نسلی توانایی استفاده از آن را ندارد، زیرا در این کتاب مفاهیمی مطرح می‌شوند که غامض باقی می‌مانند و مختصات آنها مشخص نمی‌شود. بنابراین، ضرورت تحقیق و تعریف به وجود می‌آید و در این میان اولین تعریف نیز جمع کردن کلیه تعاریفی است که خود متصوفه انجام داده‌اند. لذا ما باید با یک روش طبقه‌بندی با این موضوع مواجه شویم، یعنی ما ناگذیریم از روش‌های پولیتیک در تعریف استفاده کنیم، تا بتوانیم به طبقه‌بندی این آثار بپردازیم. بنابراین، اگر با این روش‌ها حرکت کنیم، ابتدا باید در این روش «سیماهای بودایی و ایرانی» تعیین گردد. البته جواب‌های مشترک نیز پاسخگوی نیازهای ما نخواهد بود، زیرا آنچه مهم است ساختارهای مشترک است. یعنی ما باید به شناسایی زبان این ساختارها و مکانیسم‌ها بپردازیم و استحاله‌ها را بیابیم و سپس بعد از این تحقیقات به پاسخ موضوع تأثیرگذاری برسیم.
همان طور که می‌دانید ما در کتاب‌های عرفانی شاهد تمثیل‌های فراوانی هستیم. تمثیل دارای ساختاری بودایی است. تمام تمثیلاتی که در اسرارنامه، منطق‌الطیر و یا مثنوی مولانا می‌بینیم، دارای ساختاری بودایی هستند. البته این مسئله تنها در تصوف تأثیرگذار نبوده است، بلکه تأثیر آن در میان تمام ادیان قابل مشاهده است. اسلام نیز در اندیشه‌های بودایی بی‌تأثیر نبوده است. بیشترین تأثیری که ما اخذ کرده‌ایم، از چین بوده است و چینی‌ها بیشترین نقش را ایفا کرده‌اند، تا جایی که جای جای مثنوی از دائویزم سخن رانده می‌شود. البته این موضوعات را نیز نمی‌توان افسانه پنداشت و از کنار آنها عبور کرد، زیرا افسانه‌ها نیز دارای ساختاری هستند و قابل‌ ریخت‌شناسی و مطالعه هستند. از همین روی تمثیلات بودایی در میان ما رایج هستند و همگی نیز حامل انتقال هستند، زیرا تمام مثنوی و یا منطق‌الطیر و بسیاری از کتاب‌های دیگر، دانش و فرهنگ را از طریق تمثیل و حکایت انتقال می‌دهند. بنابراین، تفاوتی که در تصوف وجود دارد و از به اضافه بی‌نهایت تا منهای بی‌نهایت تصوف دانسته می‌شود، باید کنار گذاشته شود. در همه کتاب‌های معتبر صوفیه حدیث ؟؟؟؟؟ وجود دارد که در هیچ یک از کتاب‌های حدیث دیده نشده است. بنابراین، نمی‌توان گفت که این مسئله ناشی از عناد متشرعان بوده است، زیرا آنها نیز با مبانی شریعت آشنا بوده‌اند و به گمان آنها این جمله را کفر محض می‌دانستند. البته تفاسیر بعدی نیز شدت این برخوردها را افزایش داد.
مکانیسم دیگری نیز که در برخی از کتاب‌ها مثل مثنوی دیده می‌شود، این است که در ابتدا یکسری مسائل بیان می‌شوند و سپس حدیثی نقل می‌شود. از همین روی در خصوص این مسئله نیز تفاوت بسیاری میان آرای اشاعره و صوفیان وجود دارد و اساساً ابل مقایسه نیست. لذا اگر اصل تحقیق را در این زمینه بپذیریم، بسیاری از مسائل برای آیندگان مشخص خواهد شد. البته مطالبی که من بیان می‌کنم، هیچ‌یک نتیجه تحقیق نیست، بلکه گمانه‌زنی‌هایی است.
در حدود ۱۰۰ سال قبل توسط افرادی نظیر نیکلسون و یا مارکس اولتون و غیره به طرح مسئله پرداختند و عنوان کردند که در تصوف بسیاری از مسائل غیراسلامی نیز وجود دارد و بیش از همه نیز سعی داشتند آن را متأثر از هندیان قلمداد کنند. زیرا این گونه افکار به میزان بسیار کمی در مسیحیت و یا یهودیت دیده می‌شود، زیرا در این ادیان، عرفان به معنای دقیق کلمه وجود ندارد. البته دارای اندیشه‌های عرفانی و جهان‌نگری که مسائل را از این دریچه بنگرد، هستند. اما وقتی سخن از عرفان می‌رانیم، مراد مجموعه سیماهایی است که باید حضور داشته باشد. بنابراین، آنچه در این زمینه برای ما وجود ندارد، مدیون و نتیجه همجوشی با تمام فرهنگ‌های موجود است. اساساً دو دین اسلام و بودیزم به معنای کامل جهانی هستند. بنابراین، باید مباحث مشترک دسته‌بندی شوند. یکی از این مسائل مشترک، مسئله حال است. در کتاب منهاج مصباح‌الهدایه در میان مسائل مشترک دسته‌بندی علمی صورت گرفته است و آنها به گروه مسائل حال، اخلاق، اعمال و آداب دسته‌بندی شده‌اند. بنابراین، از منظر سیاسی حتی اگر حلولی نیز قلمداد شویم، آسیبی به کسی نخواهد رسید. زیرا کل عرفان در دل می‌گذرد و نه در واقعیت و بیرون. عارف بویسم نیز همین گونه است. یعنی بودا نیز معتقد نیست که تمام زندگی رنج است و مرگ نیز رنج است و مرگ نیز وجود ندارد. زیرا به هر حال بودا نیز به عنوان یک موجود انسانی بعد از هشتاد سال زندگی می‌میرد. بنابراین، پایان مرگ و نامیرندگی بودایی نشان از حال دارد. زیرا رنج پایان نمی‌یابد و این یک واقعیت است. حتی در ۲۶۰۰ سال پیش ایشان از رنج سخن گفته است. چون حقیقت بودایی، رنج و حقیقت رنج و علت رنج و راه‌ رهایی از رنج و سرانجام خود رهایی است.
بنابراین، در تمام این سیر عارفانه هیچ موضوع بیرونی رخ نمی‌دهد. خوشدلی مرد کی حاصل بود/ گفت آن ساعت که او در دل بود. بنابراین تمام عوالم در دل جاری است. بنابراین تفکیک این مسائل در ضرورت تحقیق مطرح می شود. متصل نبود ؟ دو چراغ / نورشان ممزوج گشته در ؟ این سفال و این پلیته دیگر است / لیک دیگر نیست نور زآن سر است. البته تمام تفاوت اسلام و بودا نیز در همین کلمه آخر است. زیرا بودائیان فاقد زآن سر هستند. معرفت اینجا تمایز یافته است / این یکی محراب و آن بت یافته است. یعنی، عوالم معرفت تمایز یافته است. تمایز یکی از مفاهیم بسیار مهم اسلامی است که قطعاً ترجمه کلمه «بی‌کلپه» است. زیرا هر تعریفی که از بی‌کلپه‌های بودایی انجام می‌شود، نشان از سه واژه تمایز، امتیاز و تمیز دارد.
من معتقدم که تصوف عربی یک تصوف ترجمه‌ای است. یعنی یا از یک زبان دیگر ترجمه شده است و یا توسط افرادی نظیر حکیم ترمزدی یا آنکه فارسی زبان بوده و به زبان خارجی تفکر داشته، اما به عربی می‌نوشته است. یعنی زبان اصلی آن عربی نبوده است. البته در یک دوره‌ای با آنکه تمام کلمات خارجی وجود دارد، در کنار آن کلمات عربی نیز رایج است. یعنی ما هم با مفهوم نیستی و هستی و هم با مفهوم فنا و بقا سرو کار داریم.
به عنوان نمونه در فرهنگ عربی فاقد واژه «دل» هستیم، زیرا نمی‌توان قلب را دل دانست. بنابراین هر فرهنگی که فاقد «دل» باشد، فرهنگ عرفانی نمی‌تواند باشد. زیرا دل هر چند در یک تداول به قلب تعبیر می‌شود، اما در فرهنگ عرفانی قلب نیست. از همین روی وقتی قصد ترجمه متن عرفانی بودایی را به فارسی داشته باشیم، به آسانی قابل ترجمه است و هیچ‌گاه مشکل کلمه وجود نخواهد داشت، زیرا به عنوان نمونه در زبان انگلیسی فاقد واژه‌ای برای «دل» هستیم. در متون فارسی، عالم دل است. اما دل نیز عالم است. یعنی کل عالم یک دل است و خانه حق نیز هست و جایگاه نور حق نیز هست. البته ؟؟؟ که کتابی در زمینه بخارا تألیف کرده، معتقد است که احتمالاً اعراب زبان فارسی را در مراوده با اتباع ایرانی خود در آسیای مرکزی و ایران به عنوان زبان رایج عمومی به کار می‌برده‌اند و این امر نیز می‌تواند یکی از علل گسترش زبان فارسی جدید در سرزمین‌هایی محسوب شود که در آنها مردم به زبان و لهجه‌های دیگر تکلم می‌کرده‌اند. بنابراین زبان فارسی دری در آن زمان رواج داشته است. بنابراین تمام آثار بودایی به سانسکریت نوشته نشده است، بلکه هر چند متنی به فارسی دری تاکنون یافت نشده، اما متونی به زبان عربی یافته شده است و در صدر اسلام نیز آثار بودایی به زبان عربی ترجمه شده است. انتقال از فارسی و بودیزم فارسی تنها نشانه‌ها و اشاراتی است که ما در این زمینه در دست داریم. زیرا بودائی که مسلمان شده و نماز به فارسی می‌خوانده است، به هر حال باید آرا و عقاید بودایی خود را نیز به زبان فارسی بیان می‌داشته است. اما جدای از این مسئله یکی دیگر از دلایل روشن در این زمینه کتب فارسی و اشعار قرن ششم در دوران خراسان است که از همین زمان نیز سرآغاز تغییر، اصلاحات آن به زبان عربی است.
دو فرقه بسیار مهم در بخارا و بلخ اداره‌کنندگان کعبه زرتشتیان بوده‌اند. نوع طواف بوداییان نیز همانند حرکت عقربه‌های ساعت بوده است. بوداییان از سراسر دنیا وارد نوبهار بلخ می‌شدند و در آنجا به زیارت می‌پرداختند. لذا یکی از منابع درآمد مسلمانان از همین راه بود. یعنی مسلمانان علاوه بر جزیه مبلغی را نیز به عنوان حق زیارت می‌گرفتند. البته امروزه نشر بودیزم در این مناطق از زمان سلطان محمود غزنوی مورد پژوهش قرار گرفته است.
دو فرقه ؟؟؟؟؟ و؟؟؟؟ در نوبهار بلخ دارای اهمیت بودند. ؟؟؟ معتقد بودند همه چیز در معنای بودایی وجود دارد و در واقع به نوعی رئالیسم اعتقاد داشتند. اما ؟ اولین کسانی بودند که تئوری معروف ؟ را مطرح کردند، زیرا آنها معتقد بودند بودا فراجهانی است، یعنی آنها معتقد بودند «گوت» که مورد احترام آنها بوده تنها فردی است که مورد انتخاب واقع شده است و چندان اهمیت خاصی ندارد. اما از نظر آنها بودایی واقعی در ؟ است. این مسئله مادر تئوری سه کالبد شد. البته مانوی‌ها از میان این سه کالبد دو کالبد آن را انتخاب کردند و عیسی را دو کالبد معرفی کردند.
چین مرکز نشر این مطلب بود. شروع منطق‌الطیر این گونه است که هدهد به عنوان مرشد سایر حیوانات را به دیدن سیمرغ در کوه قاف دعوت می‌کند. در این حرکت از بیابان‌هایی عبور کردند که امروزه بر ما مشخص است که این سرزمین‌ها، بیابان‌های ماوراءالنهر به سمت چین است. عطار در منطق‌الطیر می‌گوید: ابتدای کار سیمرغ ای عجب/ جلوه‌گر بگذشت بر چین نیمه شب. بنابراین از نگاه عطارد سیمرغ در چین بوده است. در میان چین فتاد از وی پری/ لاجرم پر شور شد هر کشوری. آن پر اکنون در نگارستان چینش/ اطلبوالعلم ولویه سین از اینش. بنابراین استحاله یک کلمه که برای متدنیان دارای معنی روشنی است، صورتی عرفانی به خود می‌گیرد. یعنی طلب دانش و جست‌وجوی آن در چین امری جز دیدن آن پری که در نگارستان چین قرار دارد، نیست و حضرت رسول نیز اشاره به همین موضوع در طلب علم داشته‌اند. اگر نگفتی نقش فرا و اعیان / این همه غوغا نبودی در جهان. این همه آثار وصنع از فر اوست/ جمله نمودار نقش فر اوست.
شعر و شاعری در این زمینه اهمیت فراوانی دارند. زیرا شاعر در قید و بند زبان نثر نیست و در هر جا که تمایل داشت، اقدام به خروج می‌کند و استدلال نیز نمی‌کند. به عنوان نمونه هر چند کتاب «کشف‌المحجوب» را با آن که یکی از اولین و معتبرترین کتاب‌های فارسی در عرفان است که ما هم می‌شناسیم، اما می‌بینیم که استدلال‌های آن چندان قابل قبول نیست. به عنوان نمونه حلاج به چین مسافرت کرده است، در حالی که نه زبان چینی و نه خط چینی را فراگرفت. حتی مارکوپولو با آنکه تمام دنیای چین را جست‌وجو و تفحص کرده است، تنها به زبان فارسی آشنا بوده. ارغون نیز با زبان فارسی با ؟ به مباحثه می‌پردازد و همچنین «علاءالدوله» نیز همین‌طور با ؟ به زبان فارسی به مباحثه مشغول می‌شود. بنابراین زبان فارسی زبان بین‌‌المللی آن زمان بود و زبان عربی با تمام قدرتی که در زمینه مکتوبات داشت، نتوانست جای آن را بگیرد. زبان چینی نیز دارای همین وضع بود. حتی چینی‌ها در جاده ابریشم به زبان فارسی کاملاً آشنا بودند. حتی در تمام طول این سیر کلونی‌هایی از دسته‌ها و گروه‌های مختلف مشغول زندگی بوده‌اند. مسلمانان تایلند اساساً کلونی‌هایی هستند که از قم و در قرن شانزدهم وارد آنجا شدند. همچنین در هانیان، نیز مسلمانانی وجود دارند که خود را شیعه علوی می‌دانند.
اما نمونه‌های فارسی نیز از این استحاله‌ها وجود دارد. به عنوان مثال مولانا آورده است که چون که اصل کارگاه آن نیستی است/ که خلاء و بی‌نشان است و تهی است. این سه صفت، اساساً سه صفت اصلی بودایی است. جمله استادان پی اظهار کار/ نیستی جویند و جای انکسار لاجرم استاد استادان صمد/ کارگاهش نیستی ولا بود هر کجا این نیستی افزون‌تر است/ کار حق و کارگاهش غامض‌تر است. بنابراین، می‌بینم که اساساً حضور اسلام در متن وجود دارد و جدای از این نمونه یکی دیگر از کلماتی که کاملاً اسلامی ایرانی و بودایی است، کلمه نماز است، زیرا این کلمه برای کارهایی که بوداییان انجام می‌دادند، کاملاً بودایی است. یعنی در همان زمان که مردم مجبور به خواندن فارسی شدند، مجبور شدند که به جای کلمه صلاه از واژه دیگری که همان نماز است، استفاده برند. نماز یک واژه بسیار کهنسال در فارسی باستان است و در سانسکریت نیز همیشه در شکل نهاج مطرح بوده است. همچنین دین و دیندار نیز دو کلمه سغدی است و به همان معنی نیز در آن زبان کاربرد داشته است. همچنین «نماز بردن» نیز عملی کاملاً بودایی است. اگر ملک چینیان بدیدی روی/ نماز بردی و دیناری پراکندی. کلماتی نظیر دهارستان، نگارستان، و ؟ کلماتی با ترکیب بودایی هستند. زیرا اساساً این کلمات به طور گسترده‌ای در دسترس بوده و در ادبیات ما وارد شده‌اند تا جایی که فرخی سیستانی به دلیل آنکه سیستان از زمان ساسانیان که دیر و معابدی که وجود داشته، مرکز مهم بوداییان بوده به طور گسترده‌ای از این واژه‌ها استفاده برده است. همچنین کلماتی نظیر تیریشنا به معنی تشنگی و هایتری به معنی مهر و میترا یا میتریه به معنی مهدی موعود بوداییان است که به اعتقاد آنها ۵ هزار سال بعد ظهور خواهد کرد. حتی در کتاب‌های درسی جمهوری اسلامی ایران نیز نوشته شده است که بوداییان دارای مهدی موعود هستند. همچنین واژه ؟ و یا ؟ که به معنی فرارفته است و در ادبیات عرفانی ما نیز وجود دارد، تمثیلی از لغت فرزانگی است و استادان لغت‌شناسی نظیر پورداوود و معین نیز بر آن صحه گذاشته‌اند. بنابراین، همان‌طور که صوفیا دارای معنی خاصی است، پراجینا دارای همین وضعیت و معناست. یعنی فرزانه در مثنوی و یا در دیوان کسایی مروزی به بودایی اطلاق می‌شود که به کمال معرفت رسیده باشد. کسایی می‌گوید: نباشد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز / ببرد نسل این هر دو نبرد نسل فرزانه. کلمه «رهبان» که اعراب نیز از آن استفاده می‌کنند و در مورد مسیحیان نیز از آن استفاده شده است، اساساً یک کلمه ترکیبی بودایی است، زیرا از دیر باز بوداییان همواره در یک توطئه سکوت به سر برده‌اند. چون یک مشخصه بزرگ اسلام مبارزه با شرک بر معنی تجسم بت‌پرستی است. تمام آنان که با لفظ مجوس خطاب شده‌اند، بدون شک مجوس نبوده‌اند، زیرا این کلمه تبدیل به واژه‌ای عمومی برای نامیدن هر غیرمسلمانی بوده است.
از سوی دیگر کلماتی نظیر دل و یا صاحبدل نیز ترکیباتی است که از عرفان بودایی وارد شده است. اما پنج اصل بودایی در ادبیات عرفانی ما وارد نشده است، زیرا اساساً تئوری جهان‌شناسی بودایی وارد جهان‌شناسی اسلامی و تصوف نشده است و کیهان‌شناسی آنها کاملاً از یکدیگر جداست، در حالی که عوالم؟؟ و طی طریق آن به طوری گسترده در تصوف اسلامی تأثیر گذاشته است. زیرا برای مسلمانان کیهان‌شناسی اسلامی کافی بوده و دیگر نیازی به کیهان‌شناسی بودایی نداشته است. بنابراین، در دوره‌ای ضمن اینکه در فارسی این مصطلحات وجود داشته، فلاح، اشراق، معرفت، عرفان، محو، فنا، فقر و غیره در کنار هستی، نیستی، رهایی، شناخت و دل و غیره در کنار هم وجود دارند.

گزارش جلسه